زبانحال حضرت زهرا در وفات حضرت خدیجه
می سوزم و چوشمع سحر آب می شوم از غصه ی فــراق تو بی تاب می شوم دارم به پای پــیــکــر تو گـریه می کنم بر لحظه های آخـــر تو گــریـه می کنم اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست این کــوه درد بر سر دوش پدر نشست با دخترت تو این دم آخـــــر سخن بگـو مــادر بیا و حـرف دلت را به من بگو بابای من ز هـــجــر تو دلگیر می شود قلب جـوان او ز غمت پیــــر می شود مادر بیا به خاطر زهــــرا بــمان مــرو حتی گـــــــرفته است دل آسمــان مرو مادر بمـــــان ز بیت نبــوت صفـا مبــر آرامش و قــــــــرار دل مصطفـی مبر مادر بمان و از دل این خــانه پا مکـش برصورت شکستۀ خود این عبا مکش داری توعزم رفتن از این خانه میـکنی سقف دل مرا ز چه ویــــرانه می کنی من التــماس می کنم ای مــــادر عزیــز امشب بیا و خـاک عــزا بر سرم مریز این زنــدگی بدون تو دشـوار می شــود تو می روی و دسته گلت خار می شود تو میروی و فــاطــمه ات میـشود یتــیم گردد دچار رنج و مصیبات بس عظیم تو میــروی و فــاطــمه آزار می کــشد آزار ها از آن در و دیـــــوار می کشد تو میروی و شعله کشد دست بر رخـم روزی به تازیــــــانه دهــد خلق پاسخم تو میروی و داغ به سینه نشستنی است روزی رسد که پهلوی زهرا شکستنی است |